جدول جو
جدول جو

معنی خریطه دار - جستجوی لغت در جدول جو

خریطه دار
(خَ تَ / تِ)
حافظ خریطه: و از حواس جاسوس سازد تا جاسوسان جمله اخبار نزدیک وی جمع همی کنند و از قوت حفظ که در آخر دماغ است خریطه دار سازد تا رقعۀ اخبار از دست برید می ستاند و نگاه می داردو بوقت خویش بر وزیر عرضه می کند. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریشه دار
تصویر ریشه دار
هر گیاهی که ریشه دارد، کنایه از شخص اصیل و نجیب، بااصل و نسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جریحه دار
تصویر جریحه دار
آزرده، آزاردیده، رنجیده، رنجه شده، دلتنگ، ملول، جراحت دیده
فرهنگ فارسی عمید
(پِ دَ دَ / دِ)
گنجور. خزان. خازن. خزانه دار. (یادداشت بخط مؤلف) :
خزینه دار خدایند و سرهای خدای
همی به ما برسانندکاهل اسراریم.
ناصرخسرو.
بفرمود تا وی را در بهشت برند و هفت هزار سال خزینه دار بهشت بود. (قصص الانبیاء ص 8) ، آنکه خزینۀ مملکت یا پادشاهی را حفظ می کند. آنکه قیام به حفظ خزینه و بیت المال کشوری یا پادشاهی می نماید: گوهرآئین خزینه دار و وی از نزدیکان امیر بود آنروز ایستاده. (تاریخ بیهقی). گوهرآیین خزینه دار را سالاری... نامزد کرد. (تاریخ بیهقی) ، تحویلدار. (ناظم الاطباء) ، جبه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ / طِ یِ عَطْ طا)
قفدان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ دَ / دِ)
نعت است مر کسی را که مردانگی دارد. صفت آنکه در کارها قدرت و ثبات دارد
لغت نامه دهخدا
(دْ / دِشَهْ دَ / دِ)
خرقه پوش:
خرقه داران تو مقبول چو لا
بدسگالان تو مخذول چو لات.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ تَ / تِ)
دارای ریشه. گیاهی که دارای ریشه است، دارای جراحت. دارای ریش. مجروح. ریشدار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جامه ای که طره ها و رشته های آویزان دارد. (یادداشت مؤلف) ، دارای سابقه و اصل و بیخ: اختلاف من با او ریشه دار است، اصیل. عریق. دارای نژاد و نسب و تبار
لغت نامه دهخدا
تصویری از جریحه دار
تصویر جریحه دار
زخمی، مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
گنجور گنجینه دار گنجدار نگهبان خزانه گنجور، صندوقدار رئیس صندوق تحویلدار، توپ یا تفنگی که دارای مخزن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دارای رشته و نوار جمع ریسه داران. یا ریسه داران گیاهانی که اندام رویشی آنها از ریسه به وجود آمده است. گیاهانی که ساختمان سلول آنها از سلولهای ساده و یک نواختی بنام ریسه میباشد تالوفیتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریحه دار
تصویر جریحه دار
مجروح
فرهنگ فارسی معین
افگار، خسته، زخمدار، زخمناک، زخمی، مجروح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دلیر، جسور، مرد، نترس، باشهامت، شجاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آیینه دار که پیشاپیش عروی حرکت کند
فرهنگ گویش مازندرانی